برای خودم متاسفم که بی تو نفس می کشم هنوز...
ديگر به خلوت لحظه هايم قدم نميگذاري ديگر آمدنت در خيالم آنقدر گنگ است که نميبينمت من مبهوت مانده ام که چگونه اين همه زمان را صبورانه گذرانده اي من نگاه ملتمسم را در اين واژه ها پر کرده ام که شايد ديگر زبانم از گفتن جملات هراسيده است و دستهايم بيش از هر زمان ديگر نام تو را قلم مي زنند و در اين سايه سار خيال با زيباترين رنگها چشمهايت را به تصوير مي کشم نگاهت را جادويي مي کنم که شايد با ديدن تصوير چشمهايت جادو شود تا به حال نوشته بودم؟ به گمانم نه پس اينبار برايت مي نويسم که نوشته هايت سر خوشي را به قلبم هديه مي کنند ميخواهمت هنوز
که ترديد در باورهايم ريشه مي دواند که حتي اگر چشمانت بيگانه بنگرند می خواهمت هنوز هيچ باراني قادر نخواهد بود تو را از کوچه انديشههايم بشويد و اينها براي يک عمر سرخوش بودن و شيدايي کردن ، کافي است به گمانم در وراي اين کلمات مي خواستم بگويم که دلتنگت شده ام به همين سادگي.... گاه چنان آشفته و گنگ مي شوم
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را ازبین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب سخت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطاکردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق دراندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد ازرفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد منبی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ....
Power By:
LoxBlog.Com |